•▪●ღعشقღ●▪•
متن عاشقانه واحساسی و...
|
|
دل نوشته
بند میزنم ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد روزگار ما روزگار ما وفا با ما نداشت صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد <<به نام خدای عاشقا>>
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد یک داستان عاشقانه و غم انگیزسر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد نوشته شده در تاريخ جمعه 12 خرداد 1391برچسب:داستان, داستان عاشقانه, داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!,, توسط love
|
داستان عاشقانه و غم انگیز قرار!
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت میپژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها. گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد. صدای تندِ قدمهاش و صِدای نَفَس نَفَسهاش هم.
ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد من عاشق می شوم، پس هستم
زمانی که عاشق میشویم، دریچهای به معنویت باز میکنیم. ادامه مطلب... صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد خدایا...
خدایا حواست هست صدای هق هق گریه هام ازهمون گلویی میادکه توازرگش به من نزدیکتری. |
و آدرس iloveyou110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. |